loading...

بادبان

بازدید : 714
چهارشنبه 23 ارديبهشت 1399 زمان : 22:32

بازدید : 893
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 14:22

بازدید : 2896
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 8:31

لئو تولستوی در مرگ ایوان ایلیچ به مرگِ آدمی‌می‌پردازد. در واقع از ابتدای داستان تا انتهای آن خواننده چون نیک بنگرد، بوی مرگ را در مشام خود حس می‌تواند کرد. از همان صفحه‌ی نخست با خبرِ مرگ ایوان ایلیچ تا صفحه‌ی انتهایی که اختصاص به مرگِ ایوان ایلیچ دارد، مرگ حضور دارد. مرگ همچون امری که همواره حضور داشته و زین پس نیز حضور خواهد داشت، در تمامی‌صفحات کتاب خود را نشان می‌دهد. مرگ ایوان ایلیچ، روایت مقابله با مرگ است. روایت دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با روزهایی که آدمی‌خود می‌داند که به زودیِ زود می‌بایست رخت از دنیا بربندد و تمامی‌داشته‌های خویش را جای گذارد. روایت ناخواسته‌بودنِ مرگ و در عین حال اجبار از برای پذیرفتنِ آن. ایوان ایلیچ، هر اندازه هم که ابتدا تصور مرگ را از خود دور می‌کند، هر اندازه هم که مرگ را انکار می‌کند، دستِ آخر مجبور به پذیرفتن‌اش می‌شود.

دانلود ریمیکس مهراد جم دلی
بازدید : 893
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 8:31

فارست گامپ ( تام هنکس)، مرد ساده‌دلی است که در ایستگاه اتوبوسی منتظر نشسته‌است. با آمدن خانمی، او خود را معرفی می‌کند و داستان زندگیش را تعریف می‌کند. فارست کودکی با بهره‌ی هوشی پایینتر از همسالانش است و تمام دنیایش مادرش (سالی فیلد) که حوادث اطرافش را با زبانی ساده برایش توصیف می‌کند. او در کودکی مجبور به استفاده از اسکلت و داربست فلزی بود که به پایش بسته می‌شد. بچه‌های همسالش او را دوست نداشتند. اما یکی با او همبازی شد، جنی. طی حادثه‌ای، آن اسکت مزاحم فلزی در هم می‌شکند و توانایی فارست در دویدن پدیدار می‌شود. فارست که حالا بالغ شده در راگبی به افتخار می‌رسد. جنی جوان (رابین رایت پن) که هرگز از مهر پدر الکلی‌اش بهره‌ای نداشته، آرزو دارد خواننده‌ی کانتری شود. او دختر سر به راهی نیست. در روزهای جنگ با ویتنام، فارست به ارتش می‌پیوندد و حتی در یک بار نامناسب خوانندگی می‌کنند. هنگام خداحافظی، جنی از فارست می‌خواهد شجاع نباشد و هر وقت خطری بود فقط بدود. فارست در دوره‌ی آموزشی ارتش، دوستی به نام بوبا(میکلتی ویلیامسون) پیدا می‌کند. او جوان سیاهپوست ساده‌دلی است که آرزو دارد خانواده‌ی فقیرش را با صید میگو به وضع بهتری برساند. آنها به ویتنام اعزام می‌شوند و تحت فرماندهی سرگرد دن تیلور(گری سینایس) قرار می‌گیرند. در یکی از حملات، نیروهای آمریکا بشدت بمباران می‌شوند. با فرمان فرماندهش، فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان به یاد بوبا می‌افتد. او باز می‌گردد تا بوبا را پیدا کند اما هر بار یک مجروح دیگر را می‌یابد و او را تا کرانه‌ی رودخانه می‌رساند، از جمله سرگرد دن را. بالاخره بوبا را در حالیکه بشدت زخمی‌است می‌یابد. بوبا می‌میرد و فارست زخمی‌جزئی برداشته ولی سرگرد دن هر دو پایش را از دست می‌دهد. دن بخاطر آنکه تا آخر عمر فلج است و با افتخار نمرده و گمان می‌برد فارست نگذاشته به سرنوشتش برسد از او خشمگین است. فارست مدال افتخار می‌گیرد و در دوران نقاهت استعدادش در پینگ‌پنگ شکوفا می‌شود. در حالیکه او به مسابقات جهانی می‌رود و یکی یکی پله‌های افتخار را طی می‌کند زندگی جنی هر روز در سراشیبی است. اعتیاد و روابط ناسالم، جوانی و زندگی جنی را می‌رباید. فارست سرگرد دن را با خود همراه می‌کند تا به آرزوی بوبا جامه‌ی عمل پوشاند. او اسم قایقش را می‌گذارد جنی و موفق می‌شود یکی از بی‌نظیرترین صیدهای میگو را انجام دهد، چنانکه عکسش بر جلد مجله‌ها برود. ولی او فقط دنیای کوچک خودش را می‌خواهد دنیایی که تمام وسعتش آغوش مادر و داشتن جنی است…

گرگی در کمین | عباس کیارستمی

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 15
  • بازدید کننده امروز : 14
  • باردید دیروز : 46
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 63
  • بازدید ماه : 279
  • بازدید سال : 22563
  • بازدید کلی : 27730
  • کدهای اختصاصی